امروز هوا پاییزی تره. یخ زدن نوک پاهام نشون میده. 

یه پتو پیچیدم دور خودم و کنار پنجره روی تخت لم دادم و دسته دسته بهونه برای «غدد» نخوندن جور میکنم. 

منتظر بهونه ام که ببارم. پاییز و هورمونها و رژیم و ...، سخت میشه با اینا کنار اومد. 

دلم بشدت رفتن میخواد. یه مسافرت کوچیک 2-3روزه. تنهایی یا با فَ یا خواهرجان. با فَ قرار بود بریم اما این برنامه سنگین درسی فکر نکنم حالا حالاها امون بده. از مرداد ماهه که درگیر دروس ماژورم و تلخ اینکه تا خرداد سال بعد هم ماژور خواهم داشت. خوبیش اینکه بعدش مینورها شروع میشه و ساده ترن. بدیش اینکه تا خرداد برسه زیر سنگینی و حجیمی دروس ماژور، قاچ خواهم خورد. تنها چیزی که میدونم اینه که هرچی بیشتر میگذره، سخت تر میشه. 

چی داشتم میگفتم؟ 

دلم دریا میخواد. یه دریا که به آبهای آزاد راه داشته باشه. بوی ماهی و آب، بوی ساحل، خنکی هوا و بارون دلم میخواد. قلپ قلپ چایی خوردن توی سرمای نزدیک 0 درجه سلسیوس دلم میخواد. 

اگه خلاصه بخوام بگم: از درس خوندن خسته شدم. (هرچند اصلا خرخون نیستم) 

دارم فکر میکنم. اگه زندگی طبق پلن ذهنی ای که کمابیش برای آینده م چیدم، پیش بره، حداقل 9-10 سال دیگه باید درس بخونم. 

شاید بپرسید خب چرا؟ باید بگم که چون بجز درس خوندن، به هیچ درد دیگه ای نخوردم و نمیخورم. هیچ آینده ای خارج از درس و بعد از اون، کار با درس، مصور نیستم. 

.

بگذریم. 

پاییز جان، قرار بود فصل من و فَ باشی. قرار بود با اومدنت به همه ی اونجاهایی که توی کانال تلگراممون لیست کردیم، بریم. اما انقدر با اومدنت سرمون شلوغه که وقت نمیکنیم حتی بخوابیم :/ 

.

.

.