مهتابِ بامم، آهوی رامَم

چشمه ی نوشم، مبر آرامم

بیا طِلاجان

بیا طلاجان

مونس شب هام، تو بودی

درمان تب هام، تو بودی

رفتی که رفتی طلاجان

مهتاب بامم، آهوی رامم

چشمه ی نوشم، مبر آرامم

بیا طلاجان

بیا طلاجان

شمع و چراغم، بی تو

شاخه ی پسته، شکسته

غم تو بر دل، نشسته

وااای از دل ما، طلاجان

نقش تو بینم، بر گُل قالی

اما که بینم، جای تو خالی

باز آ طلاجان

واای شیرین زبانم

شاخه نباتم، تو بودی

آب حیاتم، تو بودی

ای شمع شبها، طلاجان

بهار رمیده، در آب چشمه

خلوت ستاره با صد کرشمه، بیار طلاجان

 

 

.

.

منبع تصویر: gotoyazd.com

.

.

امروز چگونه ایم؟ خسته و بی حال بخاطر کم خوابی ناشی از مکالمه تا پاسی از شب با سرکار «فَ» از خواب بیدار شدم و هیچ یادم نبود که امروز از محبوبترین روزهای ملّی منه. چهارشنبه سوری! با پیام تبریک که مادربزرگ جان برام فرستادن، شستم خبردار شد و برای اولین بار حس کردم عید واقعا در حال نزدیک شدنه. هر سال (بجز 1398 و 1399 بدلیل پاندمی) خونه ی مادربزرگ و پدربزرگ جمع میشدیم و دلمه ی برگ انگور و سبزی پلو با ماهی میخوردیم و آتیشی روشن میکردیم و سیب زمینی ای کباب میکردیم. امید دارم! که سال بعد چهارشنبه سوری باز هم کنار هم جمعیم، پاندمی برچیده شده، جنگی نیست، فقری نیست، کودک آزاری ای نیست، حقوق زنان رعایت میشه. امیدوارم. امیدوارم. 

بیا 1400 که زیبا می آیی!